نویسنده : شاهدخت حیدری
گفتم کاترینا میدانی انتظار یعنی چه؟ نگاه خیسش را به من انداخت و منتظر جوابم ماند.
« یعنی یک عمر چشمت به در باشد و این در هرگز باز نشود و تو پیر شوی. موهایت سپید شود و نگاهت تا ابد به در بماند. میدانی، نمیآید ولی باز چشمت به در بسته باشد.»
این بار با صدای بلند گریه کردم آن قدر که احساس کردم سبک شدهام.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.